خنک مرا که خرابات و خانقاه یکی ست


گدا و خواجه و درویش و پادشاه یکی ست

چو جاهلان دگر هر جهان پناهی را


جهان پناه نخوانم جهان پناه یکی ست

چو از بروت خود و ریش کس نیندیشم


اگر سرم ببرد باد اگر کلاه یکی ست

چو دوست سایۀ خود بر سر من اندازد


مرا درخت بهشت و بن گیاه یکی ست

چو هم نشینی یوسف بود زلیخا را


فراز مسند مصر و نشیب چاه یکی ست

عجب چو هر سه و هفتاد اهل اسلام اند


چه گونه از سه و هفتاد اهل راه یکی ست

نزاریا ببر از خویش و در کسی پیوند


که گر به خود بروی طاعت و گناه یکی ست